جدول جو
جدول جو

معنی امیر اصفهانی - جستجوی لغت در جدول جو

امیر اصفهانی(اِ فَ)
امیر معزالدین محمد بن عبدالرحمن اصفهانی. از امرای هرات بود و بسال 952 هجری قمری درگذشت. او راست رساله ای در اقسام میاه. (از اسماءالمؤلفین ج 2 ستون 240)
لغت نامه دهخدا
امیر اصفهانی(اَ رِ اِ فَ)
امیربیگ قصاب. از شاعران دورۀ صفویان بوده و بقصابی اشتغال داشته. در عهد شاه عباس ثانی درگذشته است. از اوست:
روزی بشب کنم بصد اندوه سینه سوز
شب را سحر کنم بامید کدام روز؟
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 419).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ دِ اِ فَ)
میرزا محمدخان، پسر باقرخان خوراسکانی. حاکم اصفهان. از شاعران قرن سیزدهم هجری بود. پدرش در ف تنه زندیه کشته شد و برادر بزرگش در زمان پادشاهی آقا محمدخان قاجار بحکومت اصفهان رسید. امید پس از حکومت برادرش بافغانستان رفت و پس از بازگشت ازآنجا در دربار فتحعلی شاه راه جست. از اشعار اوست:
هرزه پروازی دل سخت ملولم دارد
اندرین شهر بپرسید قفس سازی هست ؟
شیوۀ شمع رخ افروختن و سوختن است
ما باین خوش که بفکر پر پروانۀ ماست.
آگه نیم که عمر گرامی چسان گذشت
خوابم ربوده بود که این کاروان گذشت.
(از مجمعالفصحا چ سنگی ج 2 ص 65).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود، نگران و متوقع. (ناظم الاطباء). متوقع. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین). منتظر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). مقابل ناامید، نومید. (فرهنگ فارسی معین). چشم دارنده بر خیر و نیکی:
چو در خیر کسان امّیدواری
ز نومیدی برو آیدت خاری.
(ویس و رامین).
عجب داری از لطف پروردگار
که باشد گهنکارش امّیدوار.
(بوستان).
خدایا مقصر بکار آمدیم
تهیدست و امّیدوار آمدیم.
(بوستان).
در آنجای پاکان امّیدوار
گل آلودۀ معصیت راچکار؟
(بوستان).
امیدوار چنانم که کاربسته برآید
وصال چون بسر آمد فراق هم بسر آید.
حافظ.
دلا زطعن حسودان مرنج و واثق باش
که بد بخاطر امّیدوار ما نرسد.
حافظ.
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصور است و یار حور.
حافظ.
- امثال:
امیدوار بود آدمی بخیر کسان.
مرا بخیر تو امّید نیست شر مرسان.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
، مطمئن و دارای امید. (ناظم الاطباء) .واثق: آنچه کودکان را افتد از این علت (سل) امیدوارتر باشد و علاج بهتر پذیرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). امیدوار است کی بفر دولت قاهره ثبتهااﷲ تمام گردد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 147)، طامع. (منتهی الارب) :
دست مایۀ بندگانت گنج خانه فضل تست
کیسۀ امّید از آن دوزد همی امّیدوار.
سنایی.
، جای امید. محل امید. (یادداشت مؤلف) :
باغی چو نعمت ملکان پایدار و خوش
کاخی چو روزگار جوانان امیدوار.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ اِ فَ)
میرزا امین بن میرزا عبدالله بن خواجه علیشاه. شاعر ومدت شش سال وزیر شروان بود (قرن 11 هجری). ازوست:
حاصل زندگی جز این نبود
که بمیرد کسی برای کسی.
(از تذکرۀ نصرآبادی ص 78) (از الذریعه قسم اول از جزء تاسع ص 103) (از فرهنگ سخنوران)
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ)
امیر اصفهان، پسر قرایوسف. از امرای روزگار ایلکانیان بود که سلطان حسین بن علاءالدوله بن سلطان احمد آخرین امیر ایلکانی را بکشت و سلسلۀ مزبور را منقرض کرد. عباس اقبال مینویسد: سلطان حسین چون محمود در 827 هجری قمری فوت کرد جای او را گرفت و در حله مقام کرد ولی امیر اصفهان پسر قرایوسف حله را محاصره نمود و سلطان حسین را در 836 کشت و سلسلۀ ایشان بقتل او برافتاد و امرای ترکمان در عراق عرب جای ایشان را گرفتند. (از تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال آشتیانی ص 465)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ اِ فَ)
میرزا عظیما. یکی از گویندگان متأخر است که به هندوستان سفر کرد و در آنجا اقامت گزید و به صفدر جنگ و نواب نظام الملک آصف جاه انتساب کرد و به سال 1169 هجری قمری درگذشت. مراثی جانگداز در بارۀ واقعۀ کربلا دارد. بیت زیر او راست:
جلوۀ آن سروقامت دیده ام
من به چشم خود قیامت دیده ام.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ رِ اِ فَ)
میرزا علی اکبر پسر آقا میرزا از گویندگان ومعماران قرن یازدهم اصفهان بود. بیت زیر او راست:
گر خاک شود دشمن وبر باد رود
غافل نشوی که باز گردی دارد.
(از قاموس الاعلام ترکی).
و رجوع به فرهنگ سخنوران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ اِ فَ)
مؤلف مجمعالفصحاء درباره او نویسد: اسمش محمد صادق و بخوشخویی معروف و بصفت معامله و تجارت موصوف بود. ازوست:
آیا که ره آمدنش زد که نیامد
صد چشم بره بر سر هر رهگذری داشت.
جان بسختی میدهد از دوری جانان انیس
مژده باد ای خلق یک چندی اجل بیکار نیست.
نشستم تا دهم پندش که با اغیار ننشیند
نصیحت طفل نادان را ندارد سود برخیزم.
(مجمعالفصحاء ج 2 ص 64) ، کلمه تألم. علامت ترس. صوتی، نمودن اسف یا شفقت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
کمال الدین حسین اصفهانی. از شعرای ظریف طبع ایران معاصر شاه طهماسب صفوی است و به گفتۀ صاحب آنندراج گویا در اصفهان بلکه در ولایات دیگر بکثرت شعر او شاعری نیامده است. شش مثنوی بنام ناز و نیاز، جنهالاخیار، بهار و خزان، وامق و عذرا، لیلی و مجنون، اسکندرنامه سروده و به گفتۀ صاحب قاموس الاعلام دو دیوان و بتصریح صاحب آنندراج هفت دیوان داشته بدین ترتیب: سفینۀ اقبال، صورت حال، کنزالاقوال، عشق بی زوال، صیقل ملال، عذر مقال، قدس خیال. و نیز چهار دیوان در برابر طیبات و بدایع و خواتیم و غزلیات قدیم شیخ سعدی مسمی به طاهرات و صنایع و بدایعالشعر و نهایت السحر گفته، و عیون الزلال در برابر دیوان حافظ و سحر حلال در برابر آصفی هروی و خجسته فال در مقابل شهیدی قمی و لوامع خیال در برابر میر همایون اسفراینی و بدایت وصال در برابر میرزا شرف جهان قزوینی و منتهای کمال در برابر کمال خجندی و معشوق لایزال دربرابر امیرخسرو دهلوی و حسن مآل در برابر حسن دهلوی. گویند بعلت هجوسرائی وی را در اصفهان تشهیر کردند. و بسال 973 هجری قمری درگذشته است’. هدایت در مجمع الفصحا گوید: اسمش کمال الدین حسین. ظریفی خوش صحبت و حریفی بلندهمت، اشعار نمکینش عاشقان را مرهم سینۀ مجروح و ابیات شیرینش عارفان را راحت روح. در زمان شاه طهماسب صفوی زبان بشاعری گشوده و در زمان حیات داد شاعری داده، گویا در اصفهان بلکه در ولایات دیگر بکثرت شعر او شاعری نیامده اما اکثر آنها چه (؟) که بالتمام بتحلیل رفته. غرض منتخب هر یک را هر جا دیده جمع و درین نسخه ثبت کرد. به اعتقاد فقیر این سعی و اهتمام که جناب مولانا در کمیّت شعر کرده اند اگر در کیفیت می فرمودند بهتر می بود و بتقریب بمهارت در علم رمل ضمیری تخلص می کرده. گویند شش مثنوی مسمی به ناز و نیاز، بهار و خزان، لیلی و مجنون، وامق و عذرا، جنهالاخیار و اسکندرنامه گفته و اسامی دواوین غزلیات او بدین موجب است، آنچه تتبع شد هفت دیوانست مسمی به سفینۀ اقبال و صورت حال و کنزالاقوال و عشق بی زوال و صیقل ملال و عذر مقال و قدس خیال تمام کرده و چهار دیوان در برابر طیبات و بدایع و خواتیم و غزلیات قدیم شیخ سعدی مسمی به طاهرات و صنایع و بدایعالشعر و نهایهالسحر گفته و عیون الزلال در مقابل دیوان خواجه حافظ شیرازی و سحر حلال در مقابل آصفی هروی و خجسته فال در برابر بابا شهیدی قمی و لوامع خیال در برابر همایون اسفراینی و بدایت وصال در برابر میرزا شرف جهان قزوینی و منتهای کمال در برابر کمال خجندی و معشوق لایزال دربرابر امیرخسرو دهلوی بپایان رسانیده و فقیر چنین می داند که تمامی عمر مولانا لیلاً و نهاراً و سراً و جهراً وفا به خواندن کتب مرقومه نمی کند تا به گفتن و نوشتن چه رسد، خلاصه چون غرابت داشت نوشتم و العهده علی الراوی. صادقی کتابدار صاحب مجمعالخواص گوید: مولانا ضمیری اصفهانی بااینکه اصفهانی است شخصی هموار و خوش صحبت و بلندهمت بود، عاشق پیشه هم بود. در عهد خود اکابر و اعالی و ترک و فارس همه بصحبتش راغب و طالب بودند. صدهزار بیت شعر دارد و یک بیت آنها در ستایش پادشاهان نیست و این خود برای علو همتش بهترین دلیل است. دیوانی به تتبع دیوان خواجه حافظ به اتمام رسانیده و موفق شده است و اشعار بسیار خوبی از او شهرت دارد. در ولایت خود وفات یافته و قبرش هم در آنجاست.
ادوارد برون در تاریخ ادبیات خود ضمیری را درعداد شعرای شاه عباس صفوی آورده ولی ظاهراً گفتۀ دیگران که وی را معاصر شاه طهماسب دانسته اند اصح است و این قول اخیر را نوشتۀ صادقی کتابدار که خود معاصر شاه عباس بوده و گوید که ضمیری در ولایت خود وفات یافته و قبرش هم در آنجاست تأیید می کند. رجوع به مجمع الخواص ص 136 و مجمع الفصحا ج 2 ص 335 و قاموس الاعلام ترکی و آنندراج شود. این ابیات متفرق ضمیری راست:
مشکل شده کارم ز تو درد دلم اینست
آگه نه ای از درد دلم مشکلم اینست
سیلاب سرشک از در او میبردم آه
عمری اثر گریۀ بیحاصلم اینست.
ز بس بحسن وی افزود غم گداخت مرا
نه من شناختم او را نه او شناخت مرا.
ناله ام را هست تأثیری و می ترسم که زود
بر سر رحم آورد یار ستمکار مرا.
هر گاه می روم که شکایت کنم ز تو
چون گوش می کنم بزبانم دعای تست.
می خواست رستخیز ز عالم برآورد
آن باغبان که تربیت این نهال کرد.
سر در جهان نهاد ضمیری سرشک تو
ترسم ز جور یار بعالم خبر برد.
چو می بینم کسی کز کوی او دلشاد می آید
فریبی کاوّل از وی خورده بودم یاد می آید.
نومید چو آیم بسر کوی تو گویم
امّید که این بار چو هر بار نباشد
فریاد از آن لحظه که درد دلم آن شوخ
پرسد ز من و قوت گفتار نباشد
از حسرت دیدار تو یابد دل پردرد
آن ذوق که در لذت دیدار نباشد.
فریب بین که فرستد نوید وصل دمادم
به این خیال که شاید در انتظار بمیرم.
نه غمی است از تو در دل که به او رسیده باشی
نه مراست چاره از غم که ز کس شنیده باشی.
طبیبی گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط می گفت خود را کشتم و درمان خود کردم.
چه کند خضر ندانم بحیات جاودانی
که مرا ملال گیرد ز دو روز زندگانی.
نه ز ضعف است که از خود روم و بازآیم
هر نفس در طلب او بجهان دگرم.
هر دو عالم را بیک دیدن ز چشم من فکند
این زمان خود اندک اندک در دلم جا می کند.
گرنه فریب وعده روز جزا بود ز تو
سوی بدن که آورد جان گریزپای را.
علاج درد ضمیری نشد، نمی دانم
که گفته بود که دردت دواپذیر مباد.
بحکم صبر ملک عشق را امن و امان کردم
جفا را ساختم مشفق بلا را مهربان کردم.
ای عهدشکن آنهمه صحبت بکجا رفت
آن بستن پیمان محبت بکجا رفت
خوی کرده رخ از تشنۀ دیدار چه پوشی
ما هیچ نگوئیم مروّت بکجا رفت.
هر کس که دید کشته مرا گفت این کسی است
کزبهر آرزوی دل از جان گذشته است.
مجلسی پر رشک اغیار است رسوایم مساز
زآن اشارتها که یاد از صحبت پنهان دهد.
وصل دایم اضطراب شعلۀ شوقم نشاند
چند روزی هجر میخواهم سزای من دهد.
جان از نظاره دوش چنان کامیاب بود
کز شرم آرزوبدل من گذر نداشت.
طی لسانی از خدا خواهم و روز محشری
پیش تو شرح تا دهم حال شب دراز را.
دوش از وعده امروز تو آمد یادم
فکر آن شب همه شب آه چه با جانم کرد.
شادم که وعده داد بفردای محشرم
کآن روز هیچ وعده بفردا نمی شود.
به اندک سوز غیر، از جا مرو کآن از هوس باشد
چو آتش در خس افتد شعلۀ آن یک نفس باشد.
ز خانه دیر از آن ماه من برون آید
که بوالهوس ز ره انتظار برخیزد
کجاست بخت که آیی بدین غرض که مباد
ز رهگذار من آن بیقرار برخیزد
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
هدایت گوید: وی از عوام الناس اصفهان و فروشندۀ کرباس بوده و گاهی شعر میگفته و از جمله اشعار اوست:
هر جا فتاد سایۀ سرو قدت بخاک
آنجا هزار قمری دل آشیان گرفت
آنچه در جان و دلم صبر و قرارش خوانند
برده از یک نظر آن شوخ که یارش خوانند.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 346)
لغت نامه دهخدا
(یِ لِ اِ فَ)
شیخ رحیم، از شاگردان درویش مجید طالقانی بوده است. او راست:
دنبال دل فتاده به هر خانه می روم
دیوانه ام که در پی دیوانه می روم.
(ازمجمع الفصحا ج 2 ص 447)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
میرزا نصیر، محمد اصفهانی بن میرزا عبداله ملقب به نصیرالدین ثانی و مشهور به میرزا نصیر از اجلۀ اطبا و دانشمندان و از شاعران قرن دوازدهم است، مولدش جهرم بوده و سالها در اصفهان نشو و نما یافته سپس به شیراز آمده و به منصب طبابت کریم خان زند رسیده است. از تألیفات اوست: 1- اساس الصحه در طب به عربی. 2- جام گیتی نما در حکمت به فارسی 3- حل التقویم در نجوم به فارسی. 4- رساله ای در رابطۀ میان موسیقی و طب. 5- مشکلات قانون ابن سینا، وجز اینها. وفات وی به سال 1191 است و صباحی در تاریخ وفاتش گفته است: ’آه از مرگ نصیر ثانی’ او راست:
شبی با نوجوانی گفت پیری
کهن دردی کشی صافی ضمیری
چو خم صاحبدلی روشن روانی
در این دیر کهن پیر مغانی
که باد نوبهار و ابر آزار
شنیدم خیمه زد بر طرف گلزار
به هر گلبن هزاری ساز برداشت
به هر سروی تذرو آواز برداشت
صلای یوسف گل شد جهانگیر
زلیخای جوان شد عالم پیر
سحرگاهان نسیم آهسته خیزد
چنان کز برگ گل شبنم نریزد
ترشح های ابر از هر کناری
بود چندان که بنشیند غباری
به پیران کهن غم سازگار است
تو شادی کن ترا باغم چه کار است...
فلک را عادت دیرینه اینست
که با آزادگان دایم به کین است
به جان می پرورد بی حاصلی را
کزو دل بشکند صاحبدلی را.
#
با من که رخم شکسته رنگ آمده است
هفت اختر و شش جهت به جنگ آمده است
بر مرغ دلم که ز آشیان دگر است
این نه قفس فراخ تنگ آمده است.
(از مجمعالفصحا چ مصفا ج 6 ص 1037).
و ریحانه الادب ج 4 ص 200 و نیز رجوع به آثارالعجم ص 105 و طرایق الحقایق ج 3 ص 74 و صبح گلشن ص 524 و قاموس الاعلام ج 6 و آتشکدۀ آذر ص 430 شود
لغت نامه دهخدا
(یِ اِفَ)
نورانی خباز، متخلص به نامی. او راست:
در عشق توام گشته دل و جان دشمن
ای در طلبت پای به دامان دشمن
در دست مرا دشمن و در جان دشمن
وز دست تو دستم به گریبان دشمن.
(از صبح گلشن ص 503) (قاموس الاعلام ج 6)
لغت نامه دهخدا
(یِ اِ فَ)
میرزا نامی اصفهانی، محمدصادق، متخلص به نامی. از شاعران قرن سیزدهم است، و به روایت هدایت در مجمع الفصحاء، وی به فنون نظم و نثر رغبت داشته و تاریخی مشتمل بر وقایع دولت کریم خان وکیل و دیگران نگاشته و منشیانه عبارت پردازی کرده است... در فن نظم به مثنوی سرائی راغب بوده، قصد تتبع خمسه داشته، سه مثنوی به نامهای: خسرو و شیرین، وامق و عذرا و لیلی و مجنون به نظم درآورده است. وی به دوران سلطنت نادرشاه درگذشت. آذر در آتشکده این ابیات را از مثنوی خسرو و شیرین وی نقل کرده است:
چو خسرو سوی شکّر کرد آهنگ
شکرلب ماند تنها با دلی تنگ
سیه گردید روز و روزگارش
به رسوائی کشید انجام کارش
عجب دردی است دور از یار بودن
صبوری کردن و ناچار بودن.
و شکوۀ شیرین از خسرو:
زمانه یار و گردون یاورت باد
شراب خوشدلی در ساغرت باد
ز حلوای شکر سیری مبادت
ز یار تازه دلگیری مبادت
بحمدالله که زودت آزمودم
بخاطر آنچه بودت آزمودم.
برای اطلاع بیشتر از احوال و آثار وی رجوع به مجلۀ آینده سال دوم ص 533 و فهرست کتاب خانه مجلس شورای ملی ص 181 و تذکرۀ صبح گلشن ص 502 و قاموس الاعلام ج 6 و مجمع الفصحاء ج 2 ص 523 و آتشکدۀ آذر ص 429 شود
لغت نامه دهخدا